روانکاوی ایده ئولوژی واپسگرا
ترجمه از فرانسه بفارسی توسط حمید محوی ترجمه از فرانسه بفارسی توسط حمید محوی

 

 

LA NOUVELLE CRITIQUE

revue du marxisme militant

N°7 JUIN 1949

 

 

Autocritique

LA PSYCHANALYSE IDEOLOGIE REACTIONNAIRE

 

Dr BONNAFE, Médecin des Hôpitaux psychiatriques de la Seine

Dr FOLLIN, Médecin des Hôpitaux psychiatriques de la Seine

Dr Jean KESTEMBERG

Dr E. KESTEMBERG, Psychothérapeute à l’Hôpital Henri-Roussel

Dr Serge LEBOVICI, Médecin des Hôpitaux psychiatriques de paris

Dr Louis LE GUILLAND, Médecin des Hôpitaux psychiatriques de la Seine

Dr MONNEROT, Interne des Hôpitaux psychiatriques de la Seine

S. SHENTOUB, Attaché de Recherches au C.N.R.S 

 

انتقاد از خود

 

روانکاوی

ایده ئولوژی واپسگرا

 

در مجموع با نگاهی به روانکاوی در سال 1949 پیش از همه بشکل ایده ئولوژی ای بنظر می رسد که با بکار بستن ابزارهای تبلیغاتی سعی می کنند آنرا در وسیعترین سطوح و اقشار متنوع اجتماعی نفوذ دهند.

 

برخی مطبوعات، برخی فیلمها، « اسنوبیسم»  روانکاوی(1) را ترویج می دهند. طبقۀ حاکم از فن تحلیلی (2) سو ء استفاده می کند و آنرا به نفع اهداف خود در منازعات و مسائل و مشکلات اجتماعی بکار می بندد. در ایالات متحدۀ آمریکا علنا و بدون هیچ پرده پوشی به روانکاوان و یا به آن دسته از روان درمانانی که از تحلیل روانکاوی الهام می گیرند قدرتی جادویی نسبت می دهند که در عین حال گویی قادر به حل مسائل و مشکلات و منازعات  موجود در عرصۀ جهان کار بوده  و یا بطور کلی آنها را برطرف سازند. از سوی دیگر مشاهده می کنیم که روانکاوان رسمی تلاشها و مبارزات افرادی را که در پی دگرگون ساختن نظم اجتماعی هستند، غیر عادی و بیمارگونه تشخیص می دهند.

کنگره های متخصصین نیز مسائلی را مورد بررسی قرار می دهند که غالبا مرتبط به جهان سیاست هستند. در لندن بسال 1948 موضوع « شهروند جهانی» در پیوند با خشونت و احساس گناه مطرح می گردد. راه حلهایی که به سازمان جهانی بهداشت (3)پیشنهاد می شود شامل پژوهشهایی ست که باید در زمینۀ « بهداشت روانی ملتها» انجام گیرد، و منازعات جهان مدرن بعنوان مقولاتی تعبیر می شوند که گویی در حوزۀ بیماریهای روانی قابل بررسی می باشند. جهت گیری سیاسی چنین تمایلاتی موجب عکس العملهای اعتراض آمیز عمومی بین برخی از جوامع روانپزشکی شد که بنام روش و خط مشی علمی حاضر به شانه خالی کردن از وظایفشان نیستند و اجاز ه نخواهند داد که مأموریتی که به عهدۀ آنها واگذار شده به انحراف کشیده شود. این اعتراض عمیقا در کنگرۀ لندن انعکاس پیدا کرد ولی خیلی زود به سکوت محکوم شد. چنین بهره برداریهای سیستماتیکی از روانکاوی، مداخلات مستقیم آن در زمینه ای که بارزترین وجه مشخصۀ آن مبارزۀ طبقاتی است، اهمیت پشتیبانیهای اقتصادی که روانکاوی از آنها برخوردار است، چنین مسئلۀ ای را کاملا در حیطۀ جهان سیاست مطرح می سازد. نیروهای ترقی خواه و صلح طلب در مقابل چنین موقعیتی اظهار نگرانی کرده اند و در جستجوی پاسخ مناسبی هستند که چگونه تحت پوشش داعیۀ فعالیت علمی، بشکل کمابیش آشکاری ایده ئولوژی محافظه کار و واپسگرای اجتماعی پذیرش عمومی می یابد. نیروهای پیشگام بر این هستند تا جایی که ممکن است، نقاب از چهرۀ مشارکت خواسته یا ناخواستۀ جبهۀ واپسگرا بر گیرند، زیرا چنین جریانی از راههای پیچیده و مبهم به تهدیدات جنگ و ستم طبقاتی می   انجامد. تحت چنین شرایطی، برای ما که کار علمی و حرفه ایمان بشکل دائمی با مسائلی روبروست که روانکاوی مطرح می کند، برای ما که به سهم خود در مبارزه برای رهایی نوع بشر متعهد شده ایم، ضروری ست تا بطور  مشخص به « مسئلۀ روانکاوی»  بپردازیم.

 

 

 

 

علم « ناب » و علم « حقیقی »(4)

 

 

پیش از طرح هر موضوعی بر این هستیم تا جهت گیری و چهارچوب بررسی حاضر را  مشخص نماییم. موضوع ما در اینجا ارائۀ ترازنامۀ دست آوردهای مفیدی نیست که فروید و پیروان او برای فنون روان درمانی و شناخت انسان فراهم آورده اند. هریک از ما نشان داده است که تا چه اندازه به ارزش عملی چنین دست آوردهایی دلبستگی داشته است. و اگر ما به چنین مورد مشخصی اشاره می کنیم، آنچه به اعتقاد ما بیهوده بنظر می رسد این است که برخی با عکس العملهای شورانگیز  خود علیه دکترین و فعالیتهای عینی ما می خواهند ما را در حد گروهی بسته و متعصب معرفی کنند. آن ایده ئولوژی که علم و فعالیتهای علمی را محکوم می کند بما ارتباطی ندارد و از آن ما نیست.

از آنهایی که ما را تحریف و سانسور می کنند می خواهیم که تمایلات و منویاتی را که در افکار خودشان موج می زند بما منتسب نسازند.

ما در اینجا بطور کاملا مشخص تأکید می کنیم که موضوع این بیانیه ارتباطی به دست آوردهای مثبت و یا منفی روانکاوی ندارد و هدف ما صرفا با تکیه به بررسی روش شناسانه در چهار چوب صرفا علمی و در گسترده ترین سطوح ، نقد جریان ایده ئولوژیکی  آن  در رابطه با واقعیات عینی می باشد.

ما اعلام می کنیم که به نظر ما مفهوم « علم ناب » چیزی نیست مگر یک کلاهبرداری فکری. ما بر این عقیده هستیم که مسئله ای نظیر آنچه در اینجا مطرح است، بدون مشخص ساختن این نقطه نظر پاسخ مناسبی پیدا نخواهد کرد. علم حقیقی به اعتقاد ما کاملا در قطب مخالف مفهومی ست که بنام علم« ناب» رایج می باشد. ذهنیتی که خود را علمی می داند، در صورتی که خود را مستقل از تمام جهان واقع و اعتقادات و توهمات آن بداند، صلاحیت علمی نخواهد داشت. از این وخیمتر باز هم زمانی ست که از تمام مسائل و مشکلات اجتماعی روی بر می گرداند. بعنوان مثال، امتناع از گفتگو با مراجع سیاسی، پیامدهای عمومی اتخاذ چنین موقعیتی که مدعی هدفمند بودن است و به این علت که فعالیت خود را  علمی می دانند، در حقیقت یک موضعگیری سیاسی ست. در اینجا ما بنام علم علیه رفتار و موضعگیریهایی اعتراض می کنیم که امروز به امری روزمره تبدیل شده  و بر اساس آن هر گونه فعالیت، دیسیپلین، و دکترینی تنها به این علت که حود را علمی معرفی می کند، این حق را برای خود قائل شود که نقد اجتماعی را مردود بداند، در این صورت چنین علمی را می توان علم بورژوایی نامید، که مطمئنا اعتبار علمی ندارد.

ولی ما، با انسانهای نیک اندیشی که جهان امروز را نابسامان یافته و از بی عدالتیهای رایج اجتماعی  انتقاد می کنند و از سنگینی تهدیدات جنگ که بر جامعه سایه افکنده حرف می زنند حمایت می کنیم و با آنها هم پیمان هستیم.

ما بر این باور هستیم که باید سلاح را به افرادی بسپاریم که برای آزادی و صلح مبارزه می کنند. به همین علت، ما رسما اعلام می کنیم که تا جایی که صلاحیت ما و پژوهشهای ما اجازۀ اندیشیدن و بیان آنرا ممکن ساخته اند، باید به اطلاع عموم برسد و به قضاوت آنان واگذار شود. در مقابل مدعیانی که از فراز برج دانش تنگ نظرانۀ خود می خواهند راه و روش صحیحی برای فتح آن خوشبختی ذهنی در چهارچوب جهان بینی خاص خود از مفهوم جامعۀ سعادتمند به عالم بشریت هدیه کنند، ما از جهان بینی دیگری حرف می زنیم و از آن مفهومی حرف می زنیم که مبتنی ست بر تلاش خود بشریت برای ایجاد خوشبختی، و با بینشی که حاصل از مبارزات خود آنها علیه ابزارهای سرکوبگر عینی است.

ما بر این هستیم که هیچ حقیقتی را که آنها نتوانند بر آن نظارت و کنترل داشته باشند، و هیچ قضاوتی را که آنها نتوانند مورد قضاوت قرار دهند اعلام نکنیم. در رابطه با موضوعی که در اینجا مطرح می باشد، خصوصا می خواهیم به آنان کمک کنیم تا بتوانند بخوبی ببینند که چگونه سعی در گمراه کردن آنان دارند و چگونه در حیطه ای که مربوط بما می شود، ایده ئولوژی طبقۀ حاکم می کوشد تا اعتراضات طبقۀ ستم دیده را خاموش سازد.

و سرانجام ما از آنهایی که در عرصه های اجتماعی فعالیت دارند، از متخصصصین علوم انسانی و از همکارانمان در عرصۀ روانپزشکی تقاضا داریم که حقیقتا با بی طرفی بیانیۀ ما را مورد توجه قرار دهند. راهی را که ما پیموده ایم، مسئولیتی را که تا کنون بعهده گرفته ایم، خطراتی که به آن آگاهی یافته ایم، با خواستی که برای آشکار ساختن نتایج انتقاد از خودمان داشتیم، بدون هیچ گزافه گویی از دیدگاه ما دارای ارزشی نمونه است. در عین حال که ما افشای اشکال انحرافی و واپسگرا را رسما در پیشگاه همگان پی گیری می کنیم، و بر این هستیم تا مشخصا جهت دست اندرکاران عرصۀ روانپزشکی به رویکردهای پژوهشی بپردازیم. اگر هشدارهای ما توجیه پذیر بنظر می رسد، و اگر رویکردهایی را که ما پیشنهاد می کنیم مفید و راهگشا بنظر می رسد، چنین شایستگی را باید در تعلق آن دکترینی بدانیم که خریدار توهمات نیست و بر بنیاد جنبشها و جریانهای واقعی جهان واقع تکیه دارد. اتحاد ما با آنهایی ست که بر اساس چنین دکترینی عمل می کنند، و بر اساس چنین اصلی که از دیدگاه ما بنیادی بوده و  مبارزۀ ما بخاطر برخی وجوه بالینی محدود کننده، برای آزادی عینی افرادی که ما تحت معالجه داریم، به نتیجه نهایی نخواهد رسید مگر در متن مبارزه برای آزادی عینی تمام بشریت.

 

  


محتوای طبقاتی روانکاوی

 

 

برخی از ما، با تعداد زیادی از روانپزشکان و روانشناسان که به جریان مارکسیستی نیز تعلق ندارند، پیش از هر چیز به این نتیجه رسیدند که نقد روانکاوی باید از برخی داده های معتبر روانکاوی و آن چیزی که معمولا «رسالۀ جامع روانشناسی» (5) در همین مبحث روانکاوی  می نامند تفکیک کنیم یا به عبارت دیگر به گفتۀ رولان دالبیز (6) بین روش روانکاوی و دکترین فروید تفاوت قائل شویم. در مجموع این موقعیت تعریفی ست که در بیانیۀ

 « روانپزشکان خردگرا» به مناسبت کنگرۀ لندن انعکاس یافته است.

 اگر برخی عناصر توسط روانکاوی مطرح شده و روشن گردیده اند اینطور بنظر می رسد – به شرط اینکه بعضا توسط علوم دیگر مورد بررسی و تأیید قرار گیرد – که می تواند بعنوان مقولۀ روانشناسی علمی مطرح گردد، با این وجود در غایت انتقادی که ما از خودمان بعمل آوردیم، به این نتیجه رسیدیم که مجموع نظریات روانکاوی به آن چیزی آلوده است که می توانیم آنرا « اصل اغفالگر» (7) بنامیم.

علی رغم هر آنچه که برخی از روانکاوان فکر می کنند و علی رغم صداقت بی طرفانه ای که نسبت به آن علمی که مدعی آن هستند ابزار می دارند، امکان تفکیک روانکاوی از بهره برداری سیاسی که از آن بعمل می آید وجود ندارد و مضافا بر اینکه هیچیک از آنها حاضر به نفی چنین جعلیاتی نیست. در این باره نظریات فروید باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد : « روانشناسی اعماق، دکترین ناخودآگاه عالم باطنی،  برای علومی که به شناخت تمدن بشری و نهادها و مؤسسات بزرگ آن نظیر هنر، مذهب، نظم اجتماعی مبادرت می ورزند، می تواند به  بعنوان ابزاری اجتناب ناپذیر مطرح باشد.» (روانکاوی و طب. صفحۀ 235)(8) .

در واقع تداوم روانکاوی تا محتوای دکترین و فن آن به اندازه ای با تاریخ مبارزات اجتماعی در رابطۀ تنگاتنگ قرار دارد که نمی توان از نظریات و آموزه های آن صرفنظر کرد.

 

1

روانکاوی در وین (9) و در دوران و در چهار چوب جامعه ای متولد شد که خانوادۀ بورژوایی پدر سالار قویا دچار انحطاط بود و «تابوی جنسی» با بحران اخلاق جنسی همگام شده بود. بنابراین، از همان آغاز، فروید موضوع آزادی جنسی را مطرح می کند که در واقع از فراخواستهای مهم بورژوازی آن عصر بود. بنابراین تولد روانکاوی بطور کاملا مشخصی با نیازهای طبقه اجتماعی بورژوا منطبق بود.

 

 

2

گسترش و تاریخ جنبش روانکاوی چنین پیوندهایی را بیش از پیش بهم نزدیک می سازد. بر این اساس که در حال حاضر منطقۀ گسترش فزایندۀ آن در کشورهای آنگلوساکسون واقع شده است.

سیر تحولی موضوعات مرکزی ایده ئولوژی روانکاوی نیز در طول زمان از ویژگی خاصی برخوردار است. ظاهر انقلابی موضوع آزادی جنسی که در آغاز مطرح شد، اندک اندک جای خود را به موضوع احساس گناه سپرد، که با اهمیت فزایندۀ « فرامن» (10) مرتبط است. چنین مفاهیمی در رابطه با خود نظام تحلیلی قابل تعریف است ، در غیر اینصورت از طریق رجوع به کمال مطلوب اجتماعی که چیزی نیست مگر انعکاس ساختار اجتماعی کنونی، که آزادانه و از روی اختیار، بعنوان هنجار (11) معرفی می شود. به این ترتیب، ایده ئولوژی مذهبی می تواند با روانکاوی انطباق و همپایی داشته باشد، کشیشها خود را روانکاو معرفی می کنند، روانکاوها با نشریات مذهبی «دگماتیک » به همکاری می پردازند، و بطور خلاصه محافظه کاران در حیطۀ اجتماعی از آن به عنوان سلاح ایده ئولوژیک استفاده می کنند.

با حاد شدن مبارزات اجتماعی، خشونت (12) به موضوع اصلی تبدیل شد. در مرحلۀ فعلی، این همان موضوعی ست که نزد دیگران  مرکزیت پیدا کرده است. حذف خشونت یا استفاده از آن برای حفظ نظم اجتماعی، بر اساس موقعیت پیش آمده، این همان اکسیری ست که امروز برای تشویشهای تمدن پیشنهاد می کنند ، و حتی صلح به بهای مداخلات پلیس یا جنگ علیه آنهایی که نمی خواهند دست از خشونت بکشند. به این ترتیب، خشونت در سطح ایده ئولوژیک و در سطح سیاست بعنوان ناهنجاری و عامل مخرب معرفی می شود و زمانی که نظم موجود را به مخاطره می اندازد «خشونت» بعنوان ابزار برای تحکیم آن بکار برده می شود. بنابراین جهت گیری فعلی روانکاوی بشکلی ست که در واقع در سطح فردی شامل بکار بستن شیوه ای ست برای سازگار ساختن او با جامعۀ بورژوازی و در سطح اجتماعی نیز سلاحی ست  برای آمادگی ایده ئولوژیک در جنگی تازه علیه نیروهای دموکراتیک و صلح طلب. در نتیجه، گسترش مردمی روانکاوی در حال حاضر همانند پدیداری بحرانی تحقق می پذیرد که در حد و حدود پوسیدگی رژیمی می باشد که از آن برآمده است.

 

4 

با این وجود روشن است که تحولی که وسیعترین توده ها خواستار آن هستند، چنین سلاح ایده ئولوژیکی اگر خود را انقلابی نشان نمی داد و خود را بعنوان جریانی انقلابی معرفی نمی کرد و اگر مدعی آینده ای دموکراتیک و حتی سوسیالیست معرفی نمی کرد، کارائیش را از دست می داد و از هم فرو می پاشید.

هانری دو من (13) می نویسد : « ما با دو مفهوم از آزادی برای انسان سروکار داریم : مارکسیسم و روانکاوی»، در سال 1949 اهمیت نقش سوسیال دموکراتها، بویژه برخی از عناصر حزب کار انگلیس، در تهاجم سیاسی- تحلیلی، تمام مفهوم چنین تقابلی را آشکار می سازد.

 

5

پرسش اینجاست که در سال 1949 کارآیند (14) روانکاوی در چه وضعیتی قرار دارد؟ اقلیتی کوچک از بیماران می توانند از درمانی که از نظر فنی با جدیت انجام می شود استفاده کنند. چنین اقلیتی با شاخصی که همانا امکان مالی ست برگزیده می شوند. پول بعنوان قربانی مالی، پیوسته بعنوان محرک ضروری درمان معرفی می شود و خصوصیت طبقاتی را که در بطن این شیوۀ فنّی درمان نهفته است، وخامت و ضخامت فزونتری می بخشد. چنین موضوعی در مقایسه با  موقعیت عینی ، و شرایط درمانی اسفناکی که بیماران روانی ما که به  طبقۀ پرولتاریا تعلق دارند ، واقعا افتضاح آمیز است.

 

6

این پدیداری که در پیوند تنگاتنک با بحران کاپیتالیسم است حتی تا استخدام روانکاوان ادامه می یابد. فردی که قرار است در آینده به حرفۀ روانپزشکی بپردازد در مقابل تشدید مبارزات طبقاتی در کلاسهای میانی و اجبار و فوریت در انتخاب دچار سرگردانی و تشویش می شود. او با نگرانی دربارۀ مشکل – بودن -  در جهان امروز از خود می پرسد. او به  مجموعه دکترینی پی می برد که روانپزشکی کلاسیک در اختیار او گذاشته است و پی می برد که این دکترین کلاسیک روانپزشکی از هر طرف ترک برداشته و پاسخگوی واقعیات شناخته شدۀ امروز نیست. و سرانجام، او خود را با مشکلات مادی متعددی روبرو می بیند، او کارگزاری ست که در یکی از آسایشگاههای شهرستان بحال خود رها شده، و با حقوقی روزگار می گذراند که با تحصیلات عالیه اش شباهت زیادی ندارد.

 

به این ترتیب است که تئوری و پراتیک روانکاوی برای او از نقطه نظر شخصی آرامش خاطر تازه ای فراهم می آورد و برای نگرانیهایش تعریف خاصی پیشنهاد می کند : یک جهان بینی، یک تئوری عمومی از عوامل بیماری زا و شرایط ویژۀ رضایت بخش در انجام مأموریت حرفه ای.

بر این اساس شیفتگی فعلی روانپزشکان جوان برای روانکاوی، ترجمان مشکلات مربوط به وجوه سیاسی، ایده ئولوژیک و اقتصادی بحران عمومی طبقات میانی ست.

با این وصف اینطور بنظر می رسد که تولد، رشد و گسترش روانکاوی در پیوند تنگاتنگ با افزایش مبارزۀ طبقاتی ست. روانکاوی هر کجا که طبقۀ حاکم به فلج ساختن طبقۀ بالنده نیازمند باشد توسعه می یابد، از این جهت که تنشها و تشویشهای اقشار اجتماعی از هم گسیخته بخاطر موقعیتی که خارج از ارادۀ آنهاست. این مسئله که سیر تحولی موضوعات اساسی ایده ئولوژی روانکاوی به سر منشأ آن و به سیر تحولی اجتماعی مرتبط می باشد، این پرسش را مطرح می سازد که چگونه این محتوای طبقاتی در بطن خود این تئوری نفوذ کرده و شکل گرفته است؟

 


دکترین انحرافی

 

روانکاوی در حالت کلّی و کلاسیک، بعنوان نظریه، از طریق سه مفهوم بنیادی قابل تعریف است : ناخود آگاه، غرایز و عقده ها.

 اسطورۀ ناخودآگاه، بخودی خود، بعنوان چیزی واقعی به اندازۀ کافی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است که اصرار در این زمینه بی فایده بنظر می رسد. به همین ترتیب، تعریف غرایز بعنوان چیزی واقعی نیز تا حدود زیادی  ابهام زدایی شده است. پیشرفتهای دائمی علوم طبیعی حاکی از این امر هستند که رفتارهای غریزی همواره به تسخیر وجه اکتسابی رفتار درآمده اند. امروز کاملا آشکار و روشن است که آنچه را که « غریزه» می نامند در واقع شامل رفتارهایی هستند که همانقدر به سیر تحولی سازه های موجود زنده بستگی دارد که به شرایط محیط زیست.

 تمام آنهایی که خیلی سفت و سخت به مفهوم و موضوع «غریزه» چسبیده اند، به جریان انرژی باورها (15) تعلق دارند. در اینجا علی رغم اعتراضات فروید،  قرابتهای روانکاوی با فیلسوفان عرفان (16) مسلک و انحرافی مدرن را مشاهده می کنیم که به خواست الهی،  «خواست قدرت» (17) یا انرژی حیاتی  تکیه می کنند. در اینجا مشاهده می کنیم چگونه خصوصیات دینامیک روندهای حیاتی بشکل انحرافی تعبیر می شوند، و این شیوه بدون شک به انواع فلسفۀ ایده آلیستی تعلق دارد. شکل علمی دیگری برای مشخص ساختن دینامیسم حیاتی بجز آن چیزی که انگلس می گوید، وجود ندارد : « زندگی شیوۀ هستی مادۀ تولید کننده است»، شیوۀ هستی و نه اینکه خصوصیتی جداگانه از ماده وجود داشته باشد، مادۀ زنده، و نه  اینکه زندگی در ماده وجود داشته باشد ( مثل روح در بدن).

همین انتقادات به نظریۀ عقده (ها) وارد است، با این حساب که نظریۀ عقده ها و غرایز در پیوند جدایی ناپذیر با یکدیگر مطرح می باشند. برای اثبات عدم جهانشمول بودن عقده یک مثال کافی خواهد بود. امروز در  واقع می دانیم که عقدۀ ادیپ نه جهانشمول است و نه ثابت. تحقیقات ملینوفسکی (18) نشان می دهد که چنین عقده ای نزد اقوام ملانزی وجود ندارد، و ثابت می کند که رفتارهایی که مرتبط به عقدۀ ادیپ هستند، زمانی که عینا مشاهده می شوند، به شرایط اجتماعی و تاریخی بستگی داشته و ساختار خانواده نیز در رابطۀ تنگاتنگ با آنهاست.

به یک عبارت کلّی اگر بتوانیم برخی رفتارهای آدمیان را به بازتولید رفتارهای گذشته نسبت دهیم، اتوماتیسم تکرار اجباری (19) که یکی از مفاهیم اساسی در روانکاوی بحساب می آید، وقتی که به عقده ها و غرایز رجوع داده می شود به معنای  اسطوره ای می باشد که واجد ماهیتی مستقل است، و چنین رابطه ای یعنی اندیشه را بجای واقعه ای عینی پنداشتن، در حالی که شرایط عینی و تاریخ واقعی ست که تعیین کننده رفتارهایی می باشد که به این شکل نامیده شده است.

اگر شرایط مولد تنش ناخودآگاه را که به زندگی گذشتۀ فرد تعلق دارند مورد بررسی قرار دهیم و بخصوص نزد کودک، در این رابطه مشاهده می کنیم که روانکاوی چنین شرایطی را به تنشهای غریزی نسبت می دهد، در حالی که می بینیم تمام این شرایط مستقیما یا بشکل غیر مستقیم از اساطیر رایج در جامعه ای مشخص بر آمده است.

چنین موضوعی مشخصا در هر امری که مربوط به زندگی جنسی و تابوهایی که آن را محاصره کرده اند، بارز و شگفت آور بنظر می رسد. زیرا اخلاق جنسی شیوۀ بیانی تابوها بوده و از مذهب الهام می گیرد، و ممنوعیتها نیز به اساطیر مرتبط می شوند، بطور خلاصه مشاهده می کنیم  که اخلاق جنسی عوام فریبانه (20) بوده و عملکرد آن دامن زدن به «احساس گناه» (21) است. ممنوعیتهای جنسی که موجب « واپس زدگی»(22) می شوند در واقع ضروری نیستند، ولی اغراق آمیز بوده و یا بطور کلی بی پایه و اساس و رایگان است. علاوه بر این عقده هایی که از این طریق تحریک شده اند به تنشهای بدون هدف(23) و غایت و «فانتاسماتیک» مربوط می شود.

معتبرترین دست آورد فروید عبارت است از کشف این موضوع که پشت برخی تجلیات اختلال شخصیتی، موقعیتهای تخیلی وجود دارد که فرد روانپریش عمیقا آنها را احساس می کند، مضافا براینکه چنین تخیلاتی در عین حال شامل سبب و محتوای بیماری هستند. ولی مشخصا همین موقعیتها دارای خصوصیت مشترکی می باشند : به این عبارت که تعریف کلاسیک اسطوره را منعکس می سازند : «...واقعیاتی که تاریخ روشن نمی سازد و حاوی حوادثی واقعی هستند که به مفاهیم مذهبی تغییر شکل یافته اند...یعنی اختراع  واقعه به مدد اندیشه».

بنابراین، نقد مارکسیستی مدت مدیدی ست که منشأ و مفهوم اساطیر را نشان داده و نقشی را که در جامعه بعهده دارند بروشنی تشریح کرده است (24). اساطیر با وجود اینکه بیان دردها و رنجهای اجتماعی ست، در عین حال آنها را تغییر شکل داده و گویی که بر چهرۀ این ناملایمات نقابی دیگرگونه پوشانده است. جای شگفتی نیست که ما چنین رابطه ای با اساطیر را نزد بیمارانی می یابیم که اختلالات آنها اساسا با برخی از روابط آنها با دیگر اعضای جامعه مرتبط می باشد . چنین موضوعی اتفاقی نیست و شامل تمایل بنیادی روح آدمی نیز نمی باشد که اسطوره و عوارض بیماری از یک زبان استفاده می کنند و شیوۀ بیانی مشابهی دارند. بلکه هر دو محصول موقعیتهای عینی مشابهی هستند که از سطح اجتماعی و جمعی به فردی منتقل گردیده است. به این ترتیب تشابه عمیق بین ایده ئولوژی انحرافی و نوروز  قابل درک می گردد. چنین تشابه عمیقی وقتی آشکار می شود که ایده ئولوژی طبقاتی دچار انحطاط شده و  سیر تکاملی تاریخی دستیابی به آگاهی را برای برخی از افراد امکانپذیر می سازد.

 

روانکاوی نمی تواند چنین مفهوم عمیقی از نوروز را درک کند : یعنی وحله و وجهۀ مبارزۀ طبقاتی. ولی برعکس، روانکاوی با کشف دائمی اساطیر در سرمنشأ عوارض بیماری، بر این پندار است که آنها را بعنوان دلایل و موجبات  ضروری و کافی در نظر بگیرد و سرانجام وجود آنها را بعنوان ماهیتی درون بودی نزد انسان تعبیر کند.

فقدان چشم انداز مارکسیست در طیف روانکاوان موجب گردیده است که به عنصری بنیادی آگاهی نیابند، یعنی و به این معنا که عوامل غیر مستقیمی را ندیده بگیرند که از طریق آنها واقعیات اجتماعی فرد را تحت تأثیر قرار می دهند.

به این ترتیب روانکاوی از پاسخگویی به دعاویش مبنی بر ایجاد روانشناسی اعماق بسیار دور بوده و همچنان در روانشناسی سطحی باقی مانده است، و با استفاده از اصطلاحات خود آنها می توانیم بگوییم که در  تحلیلهایشان « محتوای آشکار» (25) را بجای « محتوای پنهان» (26) تعبیر می کنند.

اگر حقیقت این است که برای بیمار، کودک و یا بینندۀ خواب، تصاویر و فانتاسمهایشان بنظر آنها واقعی جلوه می کند و به چنین تولیدات تخیلی باور دارند، اعتبار بخشیدن به واقعیت آنها بخودی خود، خارج از خودآگاهی که آنها را تصور می کند، به عبارتی هذیان گویی ست. شیوۀ ای از ازخودبیگانگی فرد است. تا زمانی که روانکاوی از فانتاسمهایش خارج نشود، تا زمانی که فانتاسمهایش را که تنها به مفاهیمی باز می گرداند که بطور کلی همتای اسطوره ها هستند، از هذیان رهایی نخواهد یافت.

 

با محدود ساختن خود به جهان تصاویر که بجای واقعیت در نظر گرفته می شود بر اساس شاخص همین تصاویر، روانکاوی دردور باطل عظیمی گرفتار می شود.

اگر روانکاوی غالبا بازی و قدرت تباه کنندۀ اساطیر را نشان داده است، با این وجود  قادر نبوده است فراتر از آن ایده ئولوژی انحرافی برود که خود را در آن محسور ساخته است .

یکی از روانکاوان گفته است که تحلیل روانکاوی چرخشی را ایجاد می کند که در مجموع موجب ایجاد نوعی پارانویای هدایت شده در فرد تحلیل شونده  می گردد.

حداقل چیزی که می توانیم دربارۀ تعالیم تحلیل روانکاوی بگوییم این است که، سوای نظریاتی که توسط روانکاوی امر مسلم فرض شده است، اختلال قابل توجهی در آزادی پژوهش در بارۀ سببهای آسیبی دیگر وارد آورده است.

به این ترتیب چنین نوسانات دائمی که خط مشی روشنترین اذهان را دچار اختلال می کند، آشکار می گردد و آنها را بی وقفه به این موضوع وامی دارد تا عمومی ترین پدیدارها را با افکاری توضیح دهند که از اساطیر جهان بشری الهام می گیرد، یعنی اسطوره هایی که به عبارتی به « فتیش » (27)خود  روانکاوی تبدیل شده است و نه موضوعات پژوهش علمی و خردگرایانه...در اینجا شاهد  شیفتگی ذهنی نسبت به آفرینشهای تئوریک  روانکاوی هستیم.

شیوۀ روان درمانی تحلیلی در هر موردی تنها می تواند بیماران را تا نیمۀ راه هدایت کند یعنی نقطه ای که او به اسطوره ای که او را آسی کرده بوده است آگاهی می یابد ولی به منشأ عمیق آن پی نخواهد برد. روانکاوی تنها می تواند بفرد بیمار آزادی مصنوعی در دنیایی تخیلی عرضه کند. بعنوان مثال، واقعا بی معنی و متقلبانه است که پزشک - مسیحی - کاتولیک - با ایمان - بخواهد احساس گناه فرد بیماری را تحلیل کند.

فقدان تشخیص بین ایده ئولوژی انحرافی که تحلیل روانکاوی به عنوان عوارض بیماری مشاهده می کند و کمال مطلوب اخلاقی و اجتماعی اصیل، بسویی تمایل می یابد که بیمار را تحت شرایط انطباق با جامعه ای قرار می دهد که تنها شاخص آن « موفقیت » است.


مفهوم ایده آلیست

روابط

فرد- جامعه

 

اگر انتقاد ما به دکترین روانکاوی در نخستین وحله وجه خردگریزی آن را (28) مورد بررسی قرار می دهد، در دومین وحله شاخص فردگرایی را مد نظر قرار می دهیم که قطعا وجه مشخصۀ بنیادی آنرا تشکیل می دهد. در واقع روشن است که با پای- بند- ماندن به اسطورۀ غرایز، روانکاوی نمی تواند ساحت فردی را ترک کند.

هر دکترینی که بخواهد روابط فرد و جامعه را بر اساس مفهوم « طبیعت » (29) فرد منفرد و منزوی توضیح دهد، در همان نخستین گام مفهوم مسئله را مخدوش ساخته و به بیراهه رفته است. با این حساب مشاهده می کنیم که بر این اساس بوده است که روانکاوی نظریۀ عمومی رفتارهای انسان و تاریخ تمدن (ها) را پایه ریزی کرده است. بر اساس نوشته های پولیتزر چنین می خوانیم که (30) :

« روانکاوی می خواهد تاریخ را از طریق روانشناسی توضیح دهد و نه روانشناسی از طریق تاریخ».

امروز در سال 1949، بشکل بارزتری نسبت به گذشته، روانکاوی خودش را به تعبیرات محدود نساخته بلکه مستقیما در مبارزۀ طبقاتی مداخله می کند : جنبشهای اجتماعی به خشونت و کینه جویی رهبران رجعت داده شده، و جنگ نیز به سادومازوشیسم چند رئیس دولت تعبیر می شود.

روانکاوان صادقی که از چنین موقعیتی آزرده خاطر هستند در این زمینه کاری از عهده شان ساخته نیست.

چنین مداخلات و نظریات سیاسی روانکاوی در دکترین و در فردگرایی ای نهفته است که پایه و اساس آنرا تشکیل می دهد.

باید یادآوری کنیم که اگر نمی توانیم نقش فرد را در جنبش اجتماعی ندیده بگیریم ولی چنین نقشی نمی تواند   خصوصیات تاریخی عینی او را فقط بواسطۀ خود او توضیح دهد، ژرژ پولیتزر در این زمینه می گوید :

 

« آنچه که به فرد مربوط است، این است که  انتخاب او بستگی به  خصوصیات روانی او  بین امکانات تاریخی مشخص، در دورانی مشخص دارد . ولی چنین خصوصیت روانشناختی نمی تواند از تاریخ عینی بشریت جدا باشد. ساخت و ساز روانشناختی، برخی را در نقش قهرمان و برخی دیگر را در نقش بی عار مشخص می سازد، ولی چنین ساخت و سازهایی مشمول منشأ تاریخی و شرایط اجتماعی خاص خود هستند.»

 

وقتی تئوری روانکاوی را تا ریشه های عمیقش پیگیری می کنیم، در واقع خودآگاه فردی تنها و منزوی را می یابیم.

در عمل، چنین تمایل فردگرایانه ای در روانکاوی به نفی هر گونه دگرگونی در نظم اجتماعی منتهی می گردد. فرد دست و پا بسته به نظام حاکم واگذار می شود و به او می باورانند که آزادی او در همین نظام است. همانطور که هسنار (31) می گوید : « موضوع عبارت است از فردی که خود را تا فشارهای اجباری اجتماعی آزاد احساس می کند.»

 

تحت چنین شرایطی متناقض بنظر می رسد که برخی تصور کرده اند که در روانکاوی مفهومی دیالکتیک یافته اند که حتی می تواند در تأیید سوسیالیسم باشد. دلیل و برهانی را که پیرامون این موضوع ( یعنی رابطۀ روانکاوی و مارکسیسم)(32) مطرح می کنند این است که تضاد متافیزیک غریزۀ مرگ و غریزۀ زندگی را بجای تضاد دیالکتیک تعبیر می کنند. و بر همین اساس نیز مسئلۀ روابط فرد و جامعه را تعریف می کنند. این موضوع محور اصلی گفتمان و پرحرفیهایی ست که پیرامون « سنتز مارکسیسم و روانکاوی» مشاهده می کنیم.

 

چنین موقعیتی مستلزم این است که فرد نفی جامعه باشد و بر عکس. با این وجود، طرفداران چنین بینشی با پای – بند ماندن به اساطیر روانکاوی که روی غرایز تکیه می کند، ساحت فردی را ترک نمی کنند :

از نظر آنان در واقع فرد در رابطه با جامعه ماهیتی نامتجانس است، و ماهیت دیگری دارد. روشن است که بین آنها نمی تواند رابطه دیالکتیک وجود داشته باشد. چنین تمایلی مرتبط است با شکلی خاص از ایده ئولوژی بورژوایی در دوران ما، که تلاش می کند تا واقعیت اجتماعی را در مقابل خواستهای روانی افراد قرار دهد. فردگرایی نزد این نوع ایده ئولوژی بورژوا در عصر حاضر موضوع تبلیغ سیاسی ست که از طریق آن می کوشد تا سوسیالیسم را بی اعتبار سازد.

 

جریان دیالکتیکی را که در بررسی پدیدارهای روانی می توانیم مشاهده کنیم، در واقع، شامل رشد فرد در کوران تاریخ زندگی اش می باشد : بحراهای مختلف دوران کودکی یا مراحل رشدی که ترجمان مراحل مختلف بلوغ طبیعی و تغییرات رفتارها و تمایلات روانی و روابط اجتماعی ست.

در هر مرحله ای، مرحلۀ تازه عبارت است از گذاری دیالکتیک از مرحلۀ قدیمی، و موردی وجود ندارد که ما به بررسی تفکیک ماهوی، بین چگونگی طبیعی یا اجتماعی چنین دگرگونیهایی بپردازیم.

فن راز مداری

 

          

اکنون می توانیم به موضوع مرکزی فن روانکاوی بپردازیم. در این رابطه اشتباهات و خطراتی را که در تئوری مطرح شده است باز خواهیم یافت.

روشن است که بشکل خاصی که شرایط مقدماتی آموزش روانکاوی نزد مبتدی یک سری مرجع انحرافی ایجاد می کند که عبارت است از غرایز و عقده هایی که بعنوان واقعیت « بخودی خود» در نظر گرفته می شود.

اگر روانکاوان در صورت لزوم می پذیرند که دربارۀ تئوریشان بحث و گفتگو کنند، ولی هر گونه زیر علامت سؤال بردن « روانکاوی آموزشی» (33) را بعنوان توهین به مقدساتشان تعبیر می کنند. به همین ترتیب هر گونه تحلیل روانکاوی بالینی را به افراد ناوارد ممنوع می کنند. جهت واجد شرایط شدن برای تحلیل روانکاوی باید از طریق تحلیل روانکاوی وارد شد، یعنی در موقعیت دو نفره ای که خصوصیت چنین روشی را تشکیل می دهد، و تنها زیر ساخت نظام تحلیلی ست.

این نظام آموزشی، با محدود ساختن فرد به رانشها و ممنوعیتهایشان، و با پافشاری یا تداعی موقعیتهای گذشتۀ ناخود آگاه تا پایان ادامه می یابد.

 آموزشی یا روان درمانی (34) تعابیر روانکاو  در بارۀ [روانکاوی شونده ] عاملی ست که تمام تحلیل را تحت تأثیر و  تحت سیطرۀ خود می گیرد.

بنابراین خطری که بشکل دائمی وجود دارد، این است که تحلیل شونده محتوای انحرافی مراجع نظام یافتۀ روانکاوی را بپذیرد، خطری که خصوصا تحت شرایط عینی که تحلیل در آن انجام جریان می یابد حائز اهمیت خاصی ست.

اگر شایستگی پر اهمیت فروید در این امر بوده است که مسائل و مشکلات جنسی را بعنوان موضوعی علمی قابل بررسی بداند، ولی از سوی دیگر از زمانی که روانکاوی تضاد متافیزیک غریزه – سرکوب را در ساحت ناخود آگاه به عامل تعریف و تعبیر رفتارهای انسانی نهادینه می سازد، اشتباهات انحرافی نیز فورا و متعاقبا گسترش می یابند.

 

در عین حال اگر حقیقت این است که با تأکید روی اهمیت رابطۀ پزشک- بیمار یعنی رابطۀ  اعتماد قلبی (35)، فروید به کشف یکی از شیوه های ضروری برای هر گونه روان درمانی نائل می آید، با این وجود چنین امری موجب حقانیت نظام تئوریک و مراجع او نخواهد بود.

 

علاوه بر این روانکاوی تا حدود بسیار زیادی مسئول منزوی ساختن پژوهشهای روانپزشکی و روانشناسی در رابطه با ابعاد اجتماعی مسائل روانی می باشد. در رابطه با توجهی که به روندهای فردی که از طریق آنها چنین ساختارهایی عمل می کنند، روانکاوی بویژه مسئول تسامحاتی ست که چه در زمینۀ پزشکی و چه در زمینۀ سلامت روانی و چه در مسائلی که به کودکان مربوط می شود، منجر به ترک جایگاه و حرکات جمعی و اجتماعی شده است.

 

رویکرد پژوهشی

 

جهت پایان بردن به این بررسی، می بایستی به رویکرد پژوهشیمان بپردازیم تا مطالبی را که پیش از این مطرح کردیم بشکل بارزتری روشن سازیم.

پیش از هر مطلبی یادآوری می کنیم که نقد قاطعی را که در رابطه با روانکاوی مطرح کردیم، به هیچ وجه جایی برای تمایلات التقاطی باقی نمی گذارد.

اگر فروید و پیروانش بشکل غیر قابل انکاری بخاطر مسائل پر اهمیتی که برای روانپزشکی به ارمغان آورده اند، قابل تقدیر می باشند، چنین مواردی به محض اینکه از دکترین روانکاوی به صحنۀ زندگی واقعی منتقل می گردد، مفهوم دیگری پیدا می کند.

 اهمیتی که برای روابط خانوادگی در تشکل شخصیت نزد فرد قائل می شوند، از جمله مواردی ست که حائز اهمیت می باشد. فروید خصوصا بخاطر اهمیتی که برای دوران کودکی قائل می شود، قابل تقدیر است ولی توضیحات و آموزه های او در سطح اساطیر متوقف می شود و رفتار و سیر تحولی شخصیت کودک تنها به غرایز تقلیل یافته و به این ترتیب از واقعیات اجتماعی که در تشکل زندگی خانوادگی شرکت دارد صرفنظر می کند.

 

 


اینطور بنظر می رسد که بررسی موقعیتها و راهبردیهای امور کودکان می توانند در متن واقعیات اجتماعی در نظر گرفته شوند. بویژه بسیار ساده خواهد بود که منشأ موقعیتهای مولد خشونت در ساختار خاص خانوادۀ پدر سالار در روابط والدین و فرزندان  مورد بررسی قرار گیرد.

منازعات و تنشهای اولیه در زندگی کودک بشکل آشکاری یا از استبداد پدر پدر سالار بر می آید و یا به انحاء مختلف موقعیتهای بنیادی « تملک – محرومیت» مربوط می شود که مستقیما از مفاهیمی بر می آید که از آداب و سنّت والدین الهام می گیرد، و در عین حال طرح مقدماتی فتیشهایی ست که خود آنها( والدین) نیز طعمۀ آن می باشند.

 

اختلالات دیگری در رشد عاطفی کودک که بدرستی روانکاوان توجه ما را به آنها جلب کرده اند، خود این اختلالات در رابطۀ تنگاتنگ با موقعیتهای عینی هستند که به عبارتی شاهد و نمودار تضادهای جامعۀ سرمایه داری ست. بعنوان مثال، رفتار مادران محروم و مضطرب و با حمایت وسواسی بیش از حد در رابطه با کودکانشان تنها منعکس کنندۀ شرایط فعلی بسیاری از آنهاست که موقعیت اجتماعیشان دچار بحران بسیار عمیقی می باشد.

باز هم بشکل کلی تری، نوع خانوادۀ نوروتیک و مولد نوروز بطوریکه که ما در جریان کار حرفه ای خودمان با آن مواجه می شویم، در مجموع قابل انطباق با خانوادۀ بورژوایی ست که خود را بشکل جهان بسته و از هم گسیختۀ خود ترسیم می کند. در این مفهوم، انحطاط « تصویر ناخودآگاه پدر » (36) که لکان (37) توجه ما را به آن جلب می کند تنها یک وجه سطحی و محدود از ضایعات خانوادۀ بورژوا را تشکیل می دهد، که از طریق بحرانی  که دچار آن می باشد خود را آشکار می کند.

تضادها و پریشانیهای ایدئولوژیک، بخصوص در رفتار خانوادۀ بورژوا در رابطه با افرادی که به آن وابسته هستند، مثل روابطی که با فرزندانش دارند آشکار می شود. به همین علت همان مخلوط اغواگر و قدرت مداری، استعفا و الزامات خدشه ناپذیر، و همان فقدان توانایی در عرضۀ هدفمندی، کمال مطلوب و امکان هماهنگی با جامعه، همواره پشت رفتارهای والدین بشکلی که روانکاوی در تاریخ نوروتیکها نزد مشتریانش توضیح می دهد مشاهده می شود .

چنین ملاحظاتی می تواند در فراسوی تحلیل در زمینۀ بررسی واقعی مسائل روانی- اجتماعی و سبب شناسی (38) نوروتیکها و تا حدودی پسیکوز، راهگشای پژوهشهای ما باشد و به ایجاد واقعی « بهداشت روانی» یاری رساند. و نه بجهت نفی موقعیتهایی که تحلیل روانکاوی کشف کرده و سپس به انحراف کشیده است، بلکه بررسی شرایط عینی و ایده ئولوژی که به آنها دامن زده است.

در اینجا، برای نمونه در طیف چنین پژوهشهایی می توانیم به موضوع بررسیهایی اشاره کنیم که پیرامون « عدم سازگاری کودک» انجام می گیرد که در حال حاضر خیلی مشکل بر انگیز بنظر می رسد و در عین حال دربارۀ « تجزیۀ خانوادگی» که عموما به آن رجوع می کنند.

 

تحلیل عوامل واقعی ( شرایط مادی و اسطوره) در رابطه با چنین «تجزیه ای» بی نهایت خود را مفید تر نشان داده است تا مفهوم  ابهام انگیز « نزاع ابدی» زوج که غالب پژوهشگران به آن استناد می کنند.

 

بهمین ترتیب، ما اهمیت راهکارهایی که بنام اعتماد قلبی ( یا انتقال قلبی) می شناسیم نفی نمی کنیم.  با این وجود  مفهوم راهکار انتقال قلبی از زمانی که مسئلۀ روابط پزشک – بیمار به عرصۀ شرایط اجتماعی موکول می گردد، مب یایستب بطور کلی تغییر کند. بنابر این روشن است که روانپزشکانی که در خدمات عمومی کار می کنند، از زمانی که وسایل معالجۀ بیماران در اختیار شان گذاشته می شود، می توانند در چهار چوب درمانی از راهکار انتقال قلبی استفاده کنند.

تحت شرایط جدید، راهکارهای درمانی، طول زمانی آن و بهای آن بشکل کاملا متفاوتی مطرح خواهند بود. به همین علت ضروری ست تا مسیر جدیدی برای پژوهش ترسیم گردد : اتخاذ موقعیت از این جهت که بشکل بنیادی مسائل و مشکلات انتقال قلبی در چشم انداز اجتماعی و بر اساس نقد تجربۀ تحلیلی و اتخاذ موقعیتی خارج از  دکترین فروید مورد بررسی قرار گیرد.

ولی جامعه چهار چوب شناخت را تشکیل می دهد و چنین پژوهشی که ما به برخی از وجوه آن اشاره کردیم، نمی تواند تحقق یابد مگر اینکه امکانات مادی و ضروری آن آماده باشد و از طریق فردی جدید و اجتماعی : « پزشکی که به او پول نمی پردازند».

پژوهش در عین حال با دگرگونی اساسی شرایط اسفناک بیماران روانی در جامعۀ ما و مددکارانشان باید همراه باشد.

این همان شیوۀ فکری و همان تلاش عینی ست که بما اجازه خواهد داد تا افرادی را که بکار اشتغال دارند تحت مداوا قرار دهیم و فنون آموزشی روانپزشکی غیر ممتاز و روان درمانی روانشناختی غیر انحرافی را تشکیل دهیم.

 

 

زیر نویسهای مترجم :

SCIENCE « PURE » ET SCIENCE « VRAIE »4)

 

زیر نویسهای مترجم

 

Métapsychologie5)

Méta

پیشوندی که از زبان یونانی برآمده و معنای بعد، فراسوی، با ، را مسترد می سازد. و در عین حال تأمل، دگرگونی و جانشینی و در به فراسوی چیزی ريا، کنار ، بین ، با،  معنی می دهد. «متا» به معنای « دربارۀ » نیز هست، متافیزیک یعنی فیزیک علم فیزیک. در فرهنگ واژگان علمی به معنی مراجعه به خود بکار برده می شود.

متاپسیکولوژی بیش از این به شکل علم النفس ( غالبا در مقالات مذهبی) ترجمه شده. علاوه بر این به شکل «ماوراء النفس» نیز ترجمه شده است( درواژگان فروید و لکان. نوشتۀ پل لوران ا سون. ترجمۀ کرامت موللی. نشر نی1386) ، که در واقع مستقیما از زبان عربی برگرفته شده  و در مبحث عرفانی و مذهب و «پاراپسیکولوژی» و احتمالا در مبحث احضار روح کاربرد دارد. ولی از آنجایی اصطلاح ماوراءالنفس و یا مصیبت بارتر از این یعنی « علم ماوراءالنفس» متعلق به زبان از ما بهترانهاست و بطور کلی ما را به ماوراء افلاک رجوع می دهد، از اینگونه ترجمه ها صرفنظر کردم. بنابراین بهترین راه این است که ما مقدمتا به مفهوم «متاپسیکولوژی» بپردازیم. این اصطلاح به مفهوم مجموعه مفاهیم و نظریات روانشناسی ست. بنابراین می توانیم آنرا بشکل «دربارۀ کلیات روانشناسی» یا « رسالۀ جامع  روانشناسی» یا « مجموعه نظریات روانشناسی» ترجمه کنیم.

 

Roland DALBIEZ. La Méthode Psychanalytique et la Doctrine Freudienne. 19366)  

Principe mystificateur 7) 

Freud. Psychanalyse et Médecine8)  

Vienne9)   پایتخت اتریش

 

 

زیر نویسهای مترجم 

Sur-moi10)

Norme11)

L’agressivité12)

Henri De Man13)

 (17 نوامبر 1885 – 20 ژوئن 1953 رهبر حزب کارگر بلژیک)

Pratique14) کارایند

 

 

زیر نویسهای مترجم

 

Pratique14) کارایند

L’énergétisme15)

Mystique16)

Volonté de puissance17)

Malinovski18)

Automatisme de répétition19)

 

 

زیرنویسهای مترجم

 

Automatisme de répétition19)

Mystifié20)

Sentiment de culpabilité21)

Refoulement22)

 واپس زدگی. واپس زدن.

Objet23)

24) در اینجا به احتمال زیاد منظورشان تحقیقات و تحلیلهای ژرژ پولیتزر دربارۀ اسطوره است.

Contenu manifeste25)

اصطلاحی ست که فروید در تعبیر خواب بکار می برد و محتوای آشکار عبارت است از داستانی که شخص بینندۀ خواب از آنچه دیده است بزبان می اورد و حکایت می کند. حکایت یا داستان خواب است.

Contenu latent26)

محتوای پنهان نیز از اصطلاحات فروید در تعبیر خواب است. محتوای پنهان  تعبیری ست که از طریق تحلیل به شیوۀ روانکاوی حاصل می آید و مفهومی ست که باید از محتوای آشکار استخراج نمود و همواره بیان خواستی باطنی و ناخودآگاه است.تغییر و تبدیل محتوای آشکار به محتوای پنهان نتیجۀ روندهای مختلفی ست : ایجاز و جا بجایی تحت تأثیر سانسور.

زیر نویسهای مترجم

Fétiche27)

« فتیش » یا بت یا شیء جادویی در روانکاوی به معنی شی ای است که نزد فرد منحرف (فتیشیست) در مقام کمال مطلوب قرار می گیرد، در واقع بعنوان کمال مطلوب رانشها بوده و مطلوبات جزئی نارسیسیم  « من » فرد منحرف را براورده می سازد.

Fétichisme

فتیشیسم شامل انحرافی جنسی ست ( یعنی انحراف در رانش) که عبارت است از تداعی کردن عمل جنسی با فتیش ( شیء جزئی) که میتواند شیء باشد و یا بخشی از بدن ( مو، دست یا پا...) و حتی بو یا صدا و غیرو... از نظر فروید فتیش (بت ) ذکر فقدانی مادر (به فتح ذات و کاف) را بازنمایی می کند و به تعریف لکان : دال بر ذکر فقدانی مادر است. بنابر این فتیشیسم بر اساس نفی « فنای از عورت » ( فنای از ذکر) بوده به این معنا که فتیش ( شیء جادویی یا بت) بازنمایی و جایگزین آن چیزی ست که فاعل نفسانی (سوژه) فقدان آنرا نپذیرفته است یعنی فقدان ذکر مادر یا زن.

 

Irrationalisme28)

La « nature » 29)

Georges Politzer30)

زیرنویسهای مترجم

 

Angelo Louis Marie Hesnard31)

روانپزشک و روانکاو فرانسوی 1886- 1969 او به نخستین گروه از روانکاوان فرانسوی تعلق داشت که در سال 1926 جامعۀ روانکاوی پاریس را پایه گذاری کردند

Société Psychanalytique de Paris

Opposition métaphysique32)

تضاد بنیادی. متافیزیک در اینجا به معنی « بنیادی» ترجمه شده است.

 

زیر نویسها

 

Psychanalyse didactique 33)

La cure34)

Transfert35)

اعتماد قلبی (به تعریف فروید در  پنجمین درس از پنج درس دربارۀ روانکاوی ) یا انتقال قلبی، که گاهی از روس تسامح در ادبیات روزنامه نگارانۀ فارسی«انتقال» نیز گفته شده است.

 

زیرنویسهای مترجم

 

Imago paternelle36)

«ایما گو » ( تصویر) به معنی کهن الگوی  ناخودآگاه نزد فاعل باطنی که  درک او را در موقعیتها و در روابط با دیگران رقم می زند. این اصطلاح ابتدا توسط یونگ بکار برده شد و کمی بعد فروید و سپس ملانی کلاین نیز از آن استفاده کردند. تصویر پدر یا تصویر پدر به معنای بازنمایی ناخودآگاه نزد فرد است. چنین بازنماییهای ناخود آگاهی بر اساس نمونه های واقعی شکل می گیرند. به این ترتیب  تصویر  ناخودآگاه پدری ترسناک با تصویر پدر واقعی کاملا متفاوت است و پدر اصلی می تواند خیلی ملایم باشد...

 

 

 

 

 

 



  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.

 
علمي و معلوماتي